داستان گلدان یاس
تا اسفند ۱۳۹۹ نزدیکترین تجربه من به نگهداری گیاهان بعد از لوبیایی که در دوره دبستان کاشته بودیم، یک تراریوم بود، اما اسفند ۹۹ همه چیز عوض شد، بعد از رفتنِ بابا، ما ماندیم و ارث چندین گلدان، که مسئولیتشان بر دوش فرزند ارشد افتاد، اگرچه که سنگینی بار خاطرات ما تأخرشان بیش از آن…
عمر از کف رفته
خوب که نگاه کنی، روز عزاست، متر سقوط آزاد گرفتهایم و هر سال را تبریک میگوییم
توهمِ یُمْنِ پاقدم
روزِ تولد، روز خاصی است، نه به دلیل توهمِ یُمْنِ پاقدم ما به دنیا و نه برای شادی به دنیا آمدن و نه بخاطر خاطرات تداعی شده و نه حتا برای شادی زودگذر و تصنعی جشنش! سالگرد تولد یکی از غمانگیزترین یادآورهای گذر عمر و تذکار مرگ است، تولد یکی از همان جرسهایی است که…
سکوت یا خودسانسوری
فکر کنم اول راهنمایی بودم که لقب جامعالاضداد را از قول سیدرضی در یکی از کتابهای شهید مطهری خواندم، از همان لحظه شیفته این ویژگی امیرالمومنین شدم، هر روز تا همین امروز که از حضرت میخوانم همه کرامات را در پرتو همین یک لقب میبینم، این لقب برایم مشی و سلوکی رفتاری شد، از همان…
اشکِ سرریز
بعضیها راحت اشک میریزند، هروقت و هرجا لازم باشد، شاید خیلیها با تفکیکی جنسیتی این را بسنجند اما اینطور فکر نمیکنم، من اما تنها جایی که راحت اشک ریختهام، در تاریکی روضهها بوده، در روضه همه برای گریه آمدهاند، در مجلس روضه، اشک یک ارزش است ولی در بقیه جامعه گریه برای یک جوان ریشدار…