روزِ تولد، روز خاصی است، نه به دلیل توهمِ یُمْنِ پاقدم ما به دنیا و نه برای شادی به دنیا آمدن و نه بخاطر خاطرات تداعی شده و نه حتا برای شادی زودگذر و تصنعی جشنش! سالگرد تولد یکی از غمانگیزترین یادآورهای گذر عمر و تذکار مرگ است، تولد یکی از همان جرسهایی است که حافظ فرمود «جرس فریاد میدارد که بربندید محملها»
هر سال در همین حوالی اسفند تا پایان سال که همان آمدن سال جدید هم برای من یادآور همین مفاهیم است، غمی بر دلم مینشیند، یادآور نارساییها و نرسیدنها، یادآور کاستیها و اهمالکاریها یادآور تردیدها و یادآور نشدنهاست، از گذر سن و زندگی کردن نمیترسم ولی از آنکه عمر میرود و اندوختهای ندارم واهمه دارم، این شبها قبل خواب سال را محاسبه میکنم، یومالحسرهای است برای خودش، هم مرگ را با خود دارد، هم برزخ و هم حساب و کتاب را و تقدیری که معلق است هنوز و من میمانم و دست خالی و حسرت و پشیمانی و سرمایه از دست رفته که حقا ایمان آوردهام عمر سرمایه است و باز یاد آن دعای امیرم میافتم که فرمود «ارحم من راس ماله الرجاء»
هنوز بعضی وقتها به پشت سر نگاه میکنم و در این همه ایدهآلگرایی و سختگیری تردید میکنم، با خود زمزمه میکنم «اگر میشد چه میشد» و باز سریع با استغفراللهی به حال اطمینان و رضا بازمیگردم که الحمدلله علی کل حال، هنوز هم بغضهای فروخورده از محقق نشدن برنامهریزیها، هرچند تلخ و گلوگیر را از یاد نمیبرم، هم نگران نرسیدنها و هم نگران دیر رسیدنها هستم و باز همان آهِ حسرت و نگاهِ شرم
نه اینکه هاج و واج بمانم و فقط انگشت بگزم، نه! هر سال با خود عهد و وعده میکنم، برنامه و هدف میچینم ولی امانْ امانْ از نفس انسان و جور زمان، روزها و سالها آمدند و رفتند و امروز در ابتدای ۲۶سالگی سال آخر از برنامه میان مدت زندگیم که حالا چند سالی است بهم ریخته است میان تندباد شک و ناامیدی هنوز ایستادهام، هرچند در حضیض ولی چشم به قله دارم، امیدوار به فضل و لطف الهی که هرچند بیسرمایه و سستاراده و روسیاهم ولی خود خطاب به نبیاش محمد مصطفی که درود خدا بر او و خاندان پاکش باد، به بندگانِ چون منی فرموده است «قُلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَهِ اللَّه؛ بگو ای بندگانم که بر نفس خود ستم و اسراف کردید از رحمت خدا نومید مشوید»
توهمِ یُمْنِ پاقدم

دیدگاهتان را بنویسید