نفحاتِ طبیعی؛ نگاهی به کتاب‌های نفحاتِ نفت و نشتِ نشا


خیلی سال پیش در دوران دانشجویی چند مقاله از این دو کتاب را خوانده بودم، اما حالا در این تیرِ گرم فرصت شد که هم‌بند هر دو کتاب را بخوانم، خواندنی که ارزشش را داشت، این نیز سیاهه‌ای است از برداشت من از این دو کتاب آقای امیرخانی.

کتاب «نشت نشا» که ابتدای دهه هشتاد خورشیدی نوشته و چاپ شده تقریبا در ۱۸ جستار کوتاه در ۱۰۰ صفحه همان‌طور که از ادامه‌ نامش هم برمی‌آید جستاری بر پدیده‌ی فرار مغزها است که تلاش می‌کند با نگاه و قلم انتقادی زاویه دید به این موضوع را اصلاح کند.
نویسنده که ترکیب «فرار مغزها و نخبگان» را نادرست می‌خواند، با الهام از معنای «نشا» (قلمه‌ی گیاهان) و با نیم‌نگاهی به واژه‌ی انگلیسی «Brain Drain»، اصطلاح «نشت نشا» را معادل آن برمی‌گزیند.

«نفحات نفت» هم که در سال‌های پایانی دهه هشتاد منتشر شده در ۱۵ جستار و بیش از ۲۰۰ صفحه جستاری در فرهنگ نفتی و مدیریت دولتی است که به اقتصاد، فرهنگ و مدیریت مبتنی بر نفت می‌تازد. نام کتاب خود طعنه‌ای‌ست به پیامدهای ناخوشایندِ حضور نفت در ساختارهای فرهنگی و مدیریتی کشور.

امیرخانی خود در درآمد کتاب نفحات نفت، آن را جلد صفرم نشت نشا معرفی می‌کند، چرا که به اعتقاد نویسنده سیر نابودی تولید علم بومی (موضوع کتاب نشت نشا) و هر فعالیت دیگر بومی از اتصال شیر نفت می‌گذرد، آنچه این کتاب در مثال‌های متعدد می‌کوشد آن را نشان دهد، و تکمیل این سیر را در جلد دومی می‌بیند که هر صاحب نظر موفقی باید درباره حوزه تخصصی خود بومی‌سازی کند. پیشنهاد می‌کنم این ترتیبت خوانش دو کتاب را رعایت کنید.

لُب کلام هر دو کتاب (که عجبا تیکه کلام استدلالی پرکاربرد خودم هم بود!) را در صفحه ۱۱ نشت نشا می‌توان خواند:
«این‌ها [کلان‌مشکلات ایران] همه مسائلی طبیعی هستند؛ طبیعی بودن نه به این معناست که باید این گونه باشند، بل طبیعی‌اند بدین معنا که با فراهم شدن ورودی‌های این گونه فرآیندها، پدید آمدنِ خروجی امری طبیعی است. البته واضح است که هر امرِ طبیعی، واجدِ حقیقت نیست …»
همه جستارهای تحلیلی شرایط موجود این دو کتاب مثال‌ها و استدلال‌هایی برای نمایش این کلیدواژه «طبیعی» بودن هستند، فرآیندهایی که با آن‌که وقوع‌شان طبیعی جلوه می‌کند، اما نباید وجود داشته باشند. در یک چینش خیلی کلی، امیرخانی کلان مشکلاتی مثل شکاف طبقاتی، فرار سرمایه، کندی توسعه، فرار مغزها، اقتصاد تک محصولی و غیره را مسائلی هم‌بند در ارتباط با مدیریت نفتی دولتی و دیگر پیش‌زمینه‌ها می‌داند.
آنچه که به نظرم می‌رسد از نتایج کتاب‌ها و رد و اثبات مثال‌ها بیشتر آموزنده و قابل تعمیم بروز است؛ همین شیوه نگرش به موضوع است که خلق چنین نتایجی در فرآیندها با چنان ورودی و شرایطی امری طبیعی است!

نفحاتِ نفت

امیرخانی نفحات را با جستار «قانان» شروع می‌کند؛ نقدی بر قانون کاری که در دهه ۶۰ تدوین شده و تاکنون باقی است و با طعنه‌های تند و تیز به نویسنده اصلی آن، این قانون را بی‌بهره از تجربه‌ی واقعیِ کار و صرفاً متمرکز بر کار دولتی می‌داند، قانونی که به ادبیات امیرخانی توسط حکیمی انسی از شاگردان فردید و با نگرش‌ چپ نوشته شده است (⚠️ اسپویل: پس از جست‌وجو مرجع ضمیر را یافتم که در گوشه عکس این صفحه کتاب قابل خواندن است). امیرخانی که دوگانه تقدم حقوق کارفرما یا کارگر را اشتباه می‌داند، اصل کارآفرینی را مقدم بر همه این‌ها می‌دارد.

در جستار «بی‌کارآفرینان»، نویسنده با نقل چند مثال و خاطره، به رقابت خفه‌کننده‌ی سه‌لت (واژه‌ی طعنه‌آمیز امیرخانی برای دولت نفتی وسیع، فراخ و گشاد) می‌پردازد؛ رقابتی که به پشتوانه‌ی پول نفت، کارآفرینی را که حالا از سد قوانین دولتی هم عبور کرده، دوباره به تنگنا می‌اندازد.

در جستار «منطقِ آزاد»، کتاب از شیوه‌ی نگاه و اجرای منطقه‌ی آزاد اقتصادی در کشور انتقاد می‌کند، مدلی که برای فرار از قوانین دست‌وپاگیر طراحی شده، اما آن‌طور که اجرا شده، به‌ زعم نویسنده نقضِ غرض است.

در سه جستار بعدی، که از اولی با عنوان «نه عامه‌پسند، نه خاصه‌پسند؛ فقط داستانِ مسئول‌پسند» شروع می‌شوند، امیرخانی با نگاهی به اثر طبیعیِ اتصال شیر نفت به فرهنگ، هنر، ادبیات، رسانه و ورزش؛ از روند دولتی شدن، یا به بیان دقیق‌تر تحت سلیقه مسئول سه‌لتی شدن آنچه از این حوزه‌ها که باید مورد مقبولیت مردم قرار بگیرد، انتقاد می‌کند.
بازتولید گسترده‌ی فرهنگ، هنر و ورزشِ نفتی، از یک‌سو بین مردم و دولت نفتی شکاف می‌اندازد، و از سوی دیگر، کیفیت و اثرگذاری آنچه تولید می‌شود را در سطح همان مدیر مقتدرِ سه‌لتی متوقف می‌کند. این همان «سه‌لتی شدن»ی‌ست که در نگاه امیرخانی، اثر نفتِ دولتی است؛ در برابر نفتِ ملی.

جستار «حزب در بیت» یکی از جستارهای روشن‌کننده کتاب است، در این جستار امیرخانی با اشاره به زیرساخت‌های شکل‌گیری تحزب سیاسی در کشورهای مختلف به ویژه آمریکا که مبتنی بر شریان‌های متفاوت اقتصاد است، امکان ایجاد حزب‌های مختلف واقعی را در اقتصاد دولتی تک محصولی امروز ناممکن می‌داند. نویسنده همه اختلافات سیاسی پس از انشقاق جامعه و مجمع را یک معادله تک مجهولی و جدال بین موافق و مخالف دولت بر سر نفت‌خواری می‌بیند که حالا موافقان به شیرهای نفتی بیشتری دسترسی دارند.

جستار «ریاستِ نفتی» به ناکارآمدی دولت نفتی می‌پردازد؛ ناکارآمدی‌ در فرآیندهای اداری، در تربیت متخصص و تولید. مدیر سه‌لتی که به شیر نفت بی‌پایان متصل است و به ارزیابی‌ عملکرد خود هم توجهی ندارد، به تدریج دیگر خلاقیت، بهره‌وری و توانمندی تربیت نیروی متخصص را از دست می‌دهد.

امیرخانی که در سه‌چهارم ابتدایی کتاب به بیان نقد و آنچه هست پرداخته بود، از این جستار تا انتها، در ربع پایانی، تلاش می‌کند که ضرورت نگاه راهبردی و طراحی و اتکا بر افق، برنامه و مدل توسعه بومی در فهم درستی از زمانه را نشان دهد.

نویسنده ابتدا با نقد نگاه رایج غرب به سقوط بلوک شرق که غالبا آن را پیامد مارکسیسم می‌انگارد، فروپاشی شوروی را پیامد اقتصاد بزرگ دولتی می‌نماید، خطری که نشانه‌های آن در دولت سه‌لتی نفتی مشهود است. امیرخانی سپس با تبرئه خود از برچسب‌های لیبرالی و چپی راه‌حل را اقتصاد بومی معرفی می‌کند، اقتصادی اسلامی‌ای که در حجره‌ حوزه و کلاس دانشگاه ساخته نمی‌شود، اقتصادی که محصول کار اقتصادی مسلمانان زیر نظر محقق و منتقد مسلمان است! (هرچند که بنظرم این دیدگاه خیلی منطبق بر نظریه اسلام نخواهد بود) کتاب در ادامه از ضرورت افق تمدن اسلامی می‌گوید، افقی که شیوه زیست ملموسی بسازد که هرکسی در هر جایگاهی نقض خود را در تحقق آن بشناسد.

نویسنده کتاب در ادامه مباحث افق توسعه، با نگاه به مدل‌های توسعه شرق و جنوب شرق آسیا، از ایده توسعه وارداتی که برآمده از فضای زیست انسان ایرانی نیست انتقاد می‌کند و سپس یادآور می‌شود که راه‌حل، نه کپی‌برداری از مدل‌های غربی و شرقی و نه حتی الگوهای حوزه خلیج فارس است؛ بلکه نیازمند یک مدل توسعه‌ی بومی هستیم.
او در ادامه می‌کوشد با نمایش شرایط و نیازهای هر دوره‌ی زمانی، ضرورت طراحی مدل توسعه و افق انقلاب اسلامی مبتنی بر ادراک عصر اطلاعات (که آن را «زمین مشبک» می‌نامد) را اثبات کند (ادراکی که حالا پس از دو دهه از نوشتن کتاب باید بازنگری شود)

امیرخانی در جستار پایانی، با جمع‌بندی و خلاصه‌ای از کتاب، به شکستن همه کاسه‌کوزه‌ها بر سر مدیر سه‌لتی نیز خرده می‌گیرد و تأکید می‌کند که راه برون‌رفت از این رخوت و بیماری، دوری از فرهنگ نفتی است؛ برون‌رفتی که تنها با حرکت و تغییر نگاه، عادات و رفتار ما مردمان محقق می‌شود.

نشتِ نشا

کتاب «نشت نشا» همان‌طور که گفته شد، ادامه‌ی مباحث نفحاتِ نفت است؛ همان سیر پیامد طبیعیِ فرهنگ و اقتصاد نفتی در پدیده‌ی فرار مغزها. این کتاب مجموعه‌ای‌ست از جستارهای کوتاه مبتنی بر مثال که برای درک روند کلی آن، باید با دقت خوانده شوند.

امیرخانی نشتِ نشا را با توضیحی درباره شیوه‌ی نگاه به این پدیده آغاز می‌کند؛ ابتدا با نمایش رابطه‌ی علّی میان شرایط، ورودی‌ها و پیامدهای طبیعی، و سپس با انتقاد از نگاه خرد و جزئی، می‌کوشد پایه‌های بحث‌های بعدی را بر همین دو نکته استوار کند.

کتاب از پرسش «در چه زمینی می‌کاریم؟» در چند جستار پیاپی به مسئله‌ی سؤال، علم و دانشگاه بومی می‌پردازد. نویسنده با یادآوری این نکته که ما حلقه‌به‌حلقه‌ی زنجیره‌ی تولید علم ــ که از سؤال آغاز می‌شود ــ را صرفاً از غرب کپی کرده‌ایم، انتظار پاسخ‌گویی دانشگاه به نیازهای بومی کشور را بی‌جا می‌داند؛ موج علوم ترجمه‌ای، که با رسیدن به ساحت علوم انسانی، خطری دوچندان می‌یابد! نویسنده راه‌حل برون‌رفت از این مسئله را قرار گرفتن دانشجو در متنِ روندِ تولید علمی‌ای می‌داند که از نیازهای زندگی جامعه برخاسته باشد.

نویسنده پس از پرداختن به موضوع علوم و پدیده‌های برآمده از جامعه در چند مثال، با بیتِ «تنگ‌چشمان نظر به میوه کنند، ما تماشاکنانِ بستانیم» از سعدی، به نقد نظام آموزشی نخبه‌یاب (در برابر نخبه‌پرور) می‌پردازد؛ سیستمی که صرفاً بر محور نتایج المپیادها می‌چرخد. امیرخانی راه‌حل را در سنجش و ارزیابیِ حقیقی (نه صرفاً همین شیوه‌ی سنتی آزمون‌ها) و نیز تکریم مقام نخبگان از راه فراهم آوردن شرایط مناسب برای زندگی و پژوهش آنان می‌داند (نه آن تکریم صوریِ همراه با تسهیلات مالی و سکه و…)؛ تا حضور در چنین بستری آرزوی هر نخبه‌ای شود.

امیرخانی در «سخنِ آخر»، سوزنی هم به اهل نشتِ نشا می‌زند؛ با اشاره به تهی شدن علوم غربی از ارزش‌ها و اسیرِ پول شدن آن، نخبه‌ای را که (حتا با حفظ ظاهر) چرخ‌دنده‌ای از ماشین تمدن غرب شده است، شماتت می‌کند. این بخش طوفانی پایانی با خبر صفوانِ جمال این چنین مواج‌ به پایان می‌رسد:

«و البته باید نوشت – حتا برای آن‌ها که می‌روند تا برگردند – خبر صفوان جمال را. صفوان که جمال موالی بود و از شترداری‌اش پرسید و این که شترانش را نه برای لهو و لعب و فسق که برای سفر مکه به هارون‌الرشید کرایه داده بود. و امام موسی بن جعفر (ع) که پاسخش فرمود:
– همه چیز تو خوب است الا این مطلب که شترانت را به هارون‌الرشید کرایه می‌دهی. تو آیا نمی‌خواهی که او زنده باشد تا زمانی که کرایه‌ی شتران تو را بدهد؟ پس هر که زنده بودن ایشان را خواهد از ایشان است و هر که از ایشان باشد….»

حاشیه

این دو کتاب سرشار از نقدهای درخور تأمل و زیرساختی‌اند و پیش‌بینی‌هایی را در خود دارند که امروز بسیاری‌شان به تحقق پیوسته‌اند؛ اما در این انبوه نقدهای خوش‌چینشِ آقای امیرخانی، جهان‌بینی و پارادایم روشنی دیده نمی‌شود. به‌طور مثال، کتاب اقتصاد دولتی، لیبرال و اسلامی (هر کدام با تعریف و توضیحاتی) را می‌کوبد، ولی مشخص نیست خود ارائه دهنده چه نظریه‌ای است. همین مسئله در بیان راهکار هم به چشم می‌خورد؛ نویسنده انبوهی از پیشنهادهای راهگشا (شاید) ارائه می‌دهد که به‌نظر برآمده از تجربه، مشاهده و انتخاب گزینشی از نظام‌های مختلف‌اند، هرچند که در فهم اشکال و نقد، بسیار موشکافانه و تحسین‌برانگیز ظاهر می‌شود. همه‌جانبه نبودن و دقت نکردن به پیوست‌های جانبی هر راهکار نیز می‌تواند ناشی از همین فقدان باشد؛ مثلاً کتاب، بدون در نظر گرفتن ضرورت‌های امنیتی، به ارائه‌ی راهکارهایی برای مردمی‌سازی برگزاری اردوهای راهیان نور می‌پردازد (نفحاتِ نفت: ۶۹).

نویسنده در صفحه ۱۹۲ نفحاتِ نفت می‌نویسد:

اقتصادِ اسلامی که بعضی خود را تئوریسینِ آن می‌دانند و مدام هم نظریه‌پردازی می‌کنند اصالتاً مانندِ سایرِ علومِ انسانی، نه در حجره‌های حوزه و نه در کلاس‌های دانشگاه ساخته نمی‌شود. اقتصادِ اسلامی، محصولِ کارِ اقتصادیِ مسلمانان، زیرِ نگاهِ تیزبینِ منتقد و محققِ مسلمان است. این‌گونه اقتصادِ اسلامی ساخته می‌شود.

یا للعجب! این نگاه پراگماتیستی افراطی، نه‌تنها درباره‌ی اقتصادِ اسلامی، که در مورد سایر حوزه‌های علوم انسانی تا مرز نقد نظریه‌پردازی در محیط علمی پیش می‌رود! هرچند مباحث پیشین درباره‌ی پرسش و علم بومی، و ضرورت توجه به کاربردی‌بودن این دو، و همچنین ضرورت تولید علم در کشاکش عمل و کاربرد، درست و درخور توجه‌اند، اما این انکار نظریه‌پردازی در حوزه‌ی علوم انسانی در محیط‌های حوزوی و دانشگاهی، به‌نظر زیاده‌روی می‌رسد.

نویسنده در جستار «آنچه خوبان همه دارند، ما هم داریم!» از کتاب نفحات، در اثبات ارزشمندی ایده، به پَتِنت (به انگلیسی: Patent) در نظام آمریکا اشاره می‌کند؛ پدیده‌ای که گرچه هدف اولیه‌اش حمایت از نوآوری است، اما در عمل نه تنها نمایانگر ارزشمندی ایده در یک نظام نیست، بلکه با ایجاد محدودیت بر دانش آزاد، به‌وضوح ابزاری در دست غول‌های تجاری برای انحصارطلبی، مهار نوآوری و توسعه، جنگ‌های حقوقی و درآمدزایی جانبی شده است. شرکت‌های بزرگ با انباشت پتنت‌ها، مانع ورود رقبا و نوآوران کوچک می‌شوند و این روند باعث کاهش رقابت و کند شدن حرکت فناوری گردیده است؛ پدیده‌ای که ایده را در مسیر توسعه خوار کرده و نوآوران را به درگیری‌های حقوقی دچار ساخته است.

امیرخانی در صفحه ۱۹۶ نفحاتِ نفت درباره افق، می‌نویسد:

افقِ ۵۷ هم که این روزگار گاهی شنیده می‌شود نیازی به توضیح ندارد! خودِ مبدعِ آرمان‌های ۵۷ اگر امروز بود، آرمان‌های امروزی‌ش را شرح می‌کرد! دست یافتن به هر کدامِ این عبارات، بازتولیدِ تجربه‌ای تاریخ مصرف گذشته است. واپسگرایی است، تحجر است.

نقدی که به نظر می‌رسد بیش‌تر منشأیی زبان‌شناختی دارد؛ چرا که «افقِ ۵۷» به معنای بازگشت تقویمی به سال ۱۳۵۷ خورشیدی نیست، بلکه اشاره به افق‌های آینده‌نگری دارد که در انقلاب ۵۷ ترسیم شده بود. در این معنا، رجعت دادن افق‌های کلان آینده به مبانی فکری گذشته، واپسگرایی و تحجر نیست.

طعنه و کنایه‌های امیرخانی به دولت وقت نیز در چند جای کتاب نفحاتِ نفت مشهود است که بیشتر به خرده‌گیری‌های سیاسی شباهت دارند. برخی مثال‌ها و نکات مطرح‌شده نیز پس از گذشت دو دهه، تاریخ مصرف خود را از دست داده‌اند، هرچند این امر تأثیر چندانی بر سیر کلی دو کتاب نمی‌گذارد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *