ای پادشه
خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقتست که باز آیی ….
ای پادشه
خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقتست که باز آیی
دائم گل این
بستان شاداب نمی ماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
دیشب گله
زلفش با باد همی کردم
گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودائی
صد باد صبا
اینجا با سلسله می رقصند
اینست حریف
ای دل تا باد نپیمایی
مشتاقی و
مهجوری دور از تو چنانم کرد
کز
دست بباید شست پایاب شکیبایی
یا رب بکه
شایه گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هر
جایی
ساقی چمن گل
آرا بی روی تو رنگی نیست
شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی
ای درد تو
درمانم در بستر بیماری
وی یاد توام مونس در گوشه تنهایی
در دایره قسمت
ما نقطه تسلیمیم
لطف آنچه تو اندیشی و حکم آنچه تو فرمایی
فکر خود رای
خود در عالم رندی نیست
کفرست در این مذهب خودبینی خود
رائی
زین مینا
خونین جگرم می ده
تا حل کنم این مشکل در
ساغر مینائی
حافظ شب
هجران شد بوی خوش وصل آمد
شادیت مبارک باد ای عاشق شیدائی
“خواحه شمس
الدین حافظ شیرازی“