
تفسیر نهج البلاغه آیت الله العظمی جوادی آملی
حضرت استاد: عقل نمیتواند به کُنه ذاتش راه پیدا کند [و
نمیتواند] به کُنه صفاتش راه پیدا کند [و تنها] در مقام فعل [میتواند راه یابد].
خب این پس چیست که ما میگوییم هر کس خدا را به اندازهٴ ذات خودش میفهمد؟!
﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾[۱]؛ ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ﴾[۲]؛
بهترین و مهمترین توشهٴ دنیا و آخرت همین تقواست که مهمترین سفارش انبیا و
اولیای الهی است [که] انجام وظایف و ترک محرّمات، مراقبت و محاسبت و مشارطه و مانند
آن بهترین راه برای تأمین این رهتوشه است
تحیّر عقل در برابر مظاهر قدرت الهی
صد و نود و پنجمین خطبه نهجالبلاغه از توحید و وحی و نبوت و رسالت شروع میشود،
تذکّر به معاد را به همراه دارد و توصیههای تقوایی. در آغاز این خطبهٴ نورانی وجود
مبارک امیرمؤمنان(علیه السلام) خدا را حمد میکند که آثار سلطنت و قدرت او عقلها را
متحیّر کرده است: «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَظْهَرَ مِنْ آثَارِ سُلْطَانِهِ وَ
جَلالِ کِبْرِیَائِهِ مَا حَیَّرَ مُقَلَ الْعُقُولِ مِنْ عَجَائِبِ قُدْرَتِهِ وَ
رَدَعَ خَطَرَاتِ هَمَاهِمِ النُّفُوسِ عَنْ عِرْفَانِ کُنْهِ صِفَتِهِ»؛ فرمود ذات
اقدس الهی آن سلطنت و قدرتی که دارد صنایع بدیعی به بار میآورد که چشم عقل را
متحیّر میکند ـ «مُقلِه» همان شحمهٴ چشم است ـ فرمود چشمِ عقل از درک عجایب صنعت
الهی متحیّر است. وقتی عقل نتواند صنعت الهی را خوب بفهمد چگونه صانع را میفهمد؟!
اگر عقلْ مخلوق را نتواند بشناسد خالق را چگونه میشناسد؟
محال بودن شناخت ذات و صفات ذاتی الهی
وقتی سخن از معرفت مخلوق بود فرمود: «حَیَّرَ مُقَلَ الْعُقُولِ مِنْ عَجَائِبِ
قُدْرَتِهِ»؛ وقتی سخن از خالق به میان میآید فرمود: «وَ رَدَعَ خَطَرَاتِ
هَمَاهِمِ النُّفُوسِ عَنْ عِرْفَانِ کُنْهِ صِفَتِهِ». لطایف تعبیر حضرت این است
که فرمود نسبت به صفت ذات الهی آنچه در اذهان صاحبنظران خطور میکند، اینها
هَمهمهاند. «همهمه» آن صوتی است که معلوم نیست محتوای آن چیست. یک وقت است انسان
سخن دارد که این سخن رساننده است، به آن میگویند «بیان»؛ یک وقت صدایی دارد که رسا
نیست و پیام را نمیفهماند، این صدا چون مُبهم است صاحب این صدا را «بَهیمه»
میگویند. سرّ اینکه این حیوانات را بهیمه مینامند برای این است که گفتار اینها
مبهم است؛ از این ضعیفتر که در بخش سوم است صِرف همهمه است [یعنی] هیچ روشن نیست
که این صدا پیامش چیست.
فرمود دربارهٴ شناخت صفات الهی آنچه صاحبنظران دارند همهمه است، تا هیچ عارف یا
حکیمی خیال نکند دربارهٴ صفات ذاتی خدا حرفی برای گفتن دارد، تازه این در منطقهٴ
دوم است منطقهٴ اول که بالکلّ ممنوع است؛ «وَ رَدَعَ خَطَرَاتِ هَمَاهِمِ
النُّفُوسِ عَنْ عِرْفَانِ کُنْهِ صِفَتِهِ». به حکیم و عارف میگوید آنچه شما
درباره صفات ذاتی حق مینویسید و میگویید «همهمه» است، آنجا که راه برای احدی نیست
[تازه این صفات ذات است] چه رسد به بالاتر از صفات ذات که کُنه ذات است، لذا آنها
که [جزء بزرگان] دست اوّل عرفان و حکمتاند گفتند همه باید مواظب گفتار و رفتار و
نوشتارمان باشیم که آن دو منطقه، ممنوعهٴ بالقول المطلق است یعنی هویّت مطلق که
مقام ذات واجب است احدی به آنجا راه ندارد؛ چه نبیّ و چه وصیّ؛ غیر از مقام ذات
[در] کُنه صفات ذات که عین ذات است احدی به آن مقام راه ندارد؛ چه نبیّ و چه وصیّ
[و] تمام معرفتهای واجب تعالیٰ به این فصل سوم برمیگردد که وجهالله است [یعنی]
آنجا که سخن از ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[۳] است نه سخن از هویّت مطلقه،
آنجا کاملاً قابل بحث است. شما به تعبیر سیدناالاستاد مرحوم علامه طباطبایی هیچ
آیهای در قرآن نمیبینید که دربارهٴ هویّت مطلقه بحث کرده باشد تا بخواهد او را
ثابت کند؛ انکار او مستحیل است، اثبات او هم شدنی نیست.
در خطبهٴ دیگر وجود مبارک حضرت امیر دارد: «لَمْ یُطْلِعِ الْعُقُولَ عَلَی
تَحْدِیدِ صِفَتِهِ وَ لَمْ یَحْجُبْهَا عَنْ وَاجِبِ مَعْرِفَتِهِ»[۴]. نسبت به
ذات [عقول راه ندارد] هیچ، در صفاتی که عین ذات است [هم] عقول راه ندارد هیچ، آن
بخشی که به نام وجهالله است [یعنی] همین ۱۰۰۱ اسمی که در جوشنکبیر است، ما خدا را
با این اسمای حُسنا میشناسیم
دفع شبههای پیرامون محال بودن شناخت ذات الهی
مبادا بگوییم چون «هُوَ» مبتداست، هو کذا و کذا و کذا [پس] ما با هویّت او کار
داریم! نه؛ اگر «هو» مبتداست یا «الله» مبتداست این دو مطلب باید محفوظ باشد: یک:
مصحّح حَمل و دو: تعیین محور اتّحاد. اطلاق وجهالله، مصحّح حمل است یعنی ما هزارتا
محمول داریم در دعای جوشن کبیر و مانند آن [و]، یک عدد موضوع [یعنی] میگوییم «هو»،
الله است حیّ است باقی است صمد است شافی است کافی است رازق است و مانند آن؛ مصحِّح
حمل، اطلاق است [و] معیِّن محورِ اتّحاد، محمولِ قضیه است [یعنی] اگر میگوییم «هو
الباقی»[۵] «هو الشافی»[۶] «هو الرازق»؛ نه یعنی این محمولها در مقام ذات با او
متّحدند، اطلاق فیض او مشخّص میکند که ما با کدام مرحلهٴ او متّحدیم.
در این مثالها هم قبلاً گفته شد وقتی شما میگویید «زیدٌ هو ناطقٌ» «زیدٌ هو عالمٌ»
«زیدٌ هو قائمٌ»، ناطق و عالم و قائم را بر زید حمل میکنید (یک)، در هر قضیه،
موضوع و محمول با هم متّحدند (دو)، تعیین مدار اتّحاد به دست محمول قضیه است (سه)؛
در قضیه اول چون ناطق محمول است محور اتحادْ ذات است: «زیدٌ هو ناطقٌ»؛ در قضیه دوم
چون محمولْ وصف است، محورِ اتحادْ صفت است: «زیدٌ هو عالمٌ»؛ در قضیه سوم چون فعلْ
محمول است، مدارِ اتحادْ مقام فعل است نه ذات و نه وصف: «زیدٌ هو قائمٌ». محور
اتحاد موضوع به محمول به دست محمول قضیه است. آن دو منطقه رأساً ممنوع است، در
منطقهٴ سوم جای اتحاد است.
مسئولیت طلاب علوم دینی در فهم معارف نهجالبلاغه و نشر آن
این پرانتز را باز کنیم بعد از بحث بیرون برویم: این بحثها فقط مربوط به شما
طلبههای فاضل است؛ اگر خوب گوش ندهید و ننویسید و نفهمید و به دیگران منتقل نکنید
هم من نزد خدا مسئولم هم شما زیرا من حقّ این مردم را دارم ضایع میکنم برای شما!
در این جمعیّت چند هزار نفر، یک هزار نفر ممکن است طلبهٴ فاضل باشد و این حرفها را
بفهمد و این حرفها بالأخره معالواسطه باید منتشر بشود؛ این خطبهها را حضرت در
نماز جمعه خواندند در جای دیگر که نبود شما به این مدارک نهجالبلاغه مراجعه کنید
آمده «کان خطبته فی یوم الجمعه کذا»؛ «کان خطبته فی یوم الجمعه کذا» [لذا] اگر کسی
خوب گوش نداد حقّ همه ضایع میشود (این پرانتز بسته). به هر تقدیر نهجالبلاغه آن
کلمات واضحه نیست، نهجالبلاغه در این امّهاتِ حرف است
امکان شناخت خداوند در مقام فعل، به اندازه قابلیت افراد
فرمود عقل نمیتواند به کُنه ذاتش راه پیدا کند [و نمیتواند] به کُنه صفاتش راه
پیدا کند [و تنها] در مقام فعل [میتواند راه یابد]. خب این پس چیست که ما میگوییم
هر کس خدا را به اندازهٴ ذات خودش میفهمد؟! او که اندازه ندارد؛ او که تجزیه یا
تبعیضپذیر نیست؛ شش یا هفت قِسم ترکیب در کتابهای عقلی آمده است [که] همهٴ این
اقسام سبعه درباره خدا محال است. او اگر هیچ جزئی ندارد ما چگونه میگوییم هر کدام
ما به اندازهٴ خودمان او را میفهمیم؟! او که قابل تجزیه، تقسیم و تفکیک نیست؛ او
مثل دریا نیست که هر کسی به اندازهٴ تشنگی خود آب بچشد [بلکه] این ظاهرش عین باطن
است اوّلش عین آخر است [و] حقیقتی است بسیط و نامتناهی. [در شناخت] این یا همه یا
هیچ [و] چون [شناخت] همهاش محال است پس هیچ، پس این چیست که میگوییم هر کس خدا را
به اندازهٴ خودش میفهمد؟! این را هم این بزرگان اهل معرفت مشخص کردند گفتند که هر
کسی خدا را به اندازهٴ خود میفهمد (این یک)، معنایش این نیست که هر کسی میرود
بالا نزد خدا لدیاللهی میشود و یک مقدار از خدا را میفهمد (این دو)، بلکه هر کس
در جای خودش هست، خدا با تمام حقیقت بسیط خودش که ﴿نُورُ السَّماوَاتِ
وَالْأَرْضِ﴾[۷] است میتابد، هر کسی به اندازهٴ روزنهٴ خود از او نور میگیرد
[یعنی] اندازه درست است اما در حوزهٴ قابل و نه در قلمرو فاعل، اگر او با صد هزار
جلوه برون آمده، من با یک دیده تماشا کنم وِرا یا با دو دیده تماشا کنم وِرا، برای
ما نیست که با صد هزار دیده تماشا کنیم وِرا[۸]؛ صد هزار دیده کجاست؟! اگر آفتاب
میتابد این طور نیست که بعضی از آفتاب بتابد [بلکه] کلّ آفتاب میتابد لکن این
پنجرهٴ یک متری به اندازهٴ خود نور میگیرد؛ اندازه درست است (یک)، تحدید اندازه در
حوزهٴ قبول قابل است (دو)، تحدید در حوزهٴ فاعلیّت فاعل مستحیل است (سه). اگر
گفتند:
آب دریا را اگر نتوان کِشید هم به قدر تشنگی باید چشید
یعنی آن اقیانوسِ نامتناهی بسیطی که ساحل ندارد، اوّلش عین آخر و سطحش عین عمق است،
با تمام حقیقتش میتابد، این شخص به اندازهٴ خود میگیرد
.
شهادت نظری و عملی امیرمؤمنان(علیه السلام) به وحدانیت الهی
وجود مبارک حضرت امیر دارد من چنین خدایی را به وحدانیّت او شهادت میدهم:
«وَأَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ شَهَادَهَ إِیمانٍ وَ إِیقَانٍ وَ
إِخْلاَصٍ وَ إِذْعَانٍ»؛ هم یقین دارم در بخش نظر و هم باور دارم در بخش عمل؛ این
باور من صددرصد ناب است چه اینکه آن علم من صددرصد جزم است؛ نه در حوزهٴ علم [من
نسبت به خدا] شکّ و تردید و احتمال راه دارد و نه در حوزهٴ باور و قبول [من نسبت به
خدا] ریا و امثال اینها راه دارد و در آثار هم مُذعِن و معترفم؛ جمیع شئون مرا آثار
ایمانی پُر کرده است؛ «وَأَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ شَهَادَهَ إِیمانٍ
وَ إِیقَانٍ وَ إِخْلاَصٍ وَ إِذْعَانٍ».
مهجوریت دین و ویرانی ارزشهای الهی پیش از بعثت پیامبر و اشاره به هدایتگری آن حضرت
بعد درباره رسالت رسول اکرم شهادت داد که شهادت میدهم ذات اقدس الهی پیامبری را
مبعوث کرد در حالی که «أَعْلاَمُ الْهُدَی دَارِسَهٌ وَ مَنَاهِجُ الدِّینِ
طَامِسَهٌ»؛ پرچمهای هدایت همه مُندرس شد و راههای هدایت ویران شد؛ راههای انبیا
فراموش شده بود، راههای اوصیا از بین رفته بود، چیزی در جهان نبود به نام پرچم
هدایت و چیزی در جهان نبود به نام راه نجات، این خدا این پیامبر را مبعوث کرده است
برای ما و او هم همهٴ این مسائل را گفت: «فَصَدَعَ بِالْحَقِّ وَ نَصَحَ
لِلْخَلْقِ»؛ او شکافت؛ این دلها را شکافت، این مغزها را شکافت صَداع ایجاد کرد،
منشرِح کرد دلها را با معارف خودش، نصیحت کرد [و] ما هم پذیرفتیم
.
هدفمندی نظام خلقت و تعالیِ صالحان در سایه مرگ
بعد فرمود این پیامبری که آمده اوّلین پیامی که دارد این است که فرمود ذات اقدس
الهی «لَمْ یَخْلُقْکُمْ عَبَثاً وَ لَمْ یُرْسِلْکُمْ هَمَلاً» ـ آنها راجع به
مبدأ و وحی و نبوّت بود، این راجع به معاد است ـ فرمود این نظام هدفمند است [و] شما
یک رقیب دارید [که] آن به نام مرگ است. یک وقت است که مرگ شما را میپوساند؛ یک وقت
است شما مرگ را میپوسانید؛ شما بیش از یک دشمن ندارید، دین آمده شما را تقویت کند
که مرگ را بمیرانید نه مرگ شما را بمیراند. آن بزرگ اگر گفت:
مرگ اگر مرد است گو نزد من آی تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
از اینجا یاد گرفته؛ گفت در مصاف با مرگ، من مرگ را میمیرانم و من میشوم ابد:
من از او عمری ستانم جاودان او ز من دلقی بگیرد رنگ رنگ
این یک بدن شصت کیلویی را تحویل او میدهم که ببرد زیر گور، خودم مهاجرت میکنم
میشوم مرغ باغ ملکوت که «نِیَم از عالم خاک» و به دیار خودم برای ابد سفر میکنم؛
من هستم که هستم که هستم که هستم! ما مرگ را میمیرانیم؛ «کل نفسٍ یذوقه الموت» که
نیست، ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَهُ الْمَوْتِ﴾[۹] است؛ مرگ که ما را نمیچشد ما مرگ را
میچشیم و هضم میکنیم و از بین میبریم؛ مرگ را انسان میمیراند [و] دیگر مرگی در
جهان نیست. اگر دین به ما گفت شما ابدی هستی، [پس] به این فکر باش که برای ابدیّتت
توشه تهیّه کنی!
تعبیر از تبهکاران به «مردگان» در بیان امیرمؤمنان(علیه السلام)
وجود مبارک حضرت امیر در بخشی از سخنانش دارد که یک عده یک جنازهٴ عمودیاند [که]
این جنازهٴ عمودی بعد تبدیل میشود به جنازهٴ افقی: «فَالصُّورَهُ صُورَهُ
إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَیَوَانٍ … وَ ذلِکَ مَیِّتُ الْأَحْیَاءِ»[۱۰]؛
در زندهها مُردهای راه میرود [و] این یک جنازهٴ عمودی است، بعد از مدّتی هم
میشود افقی و دفنش میکنند! صورتْ صورتِ انسان است [اما] سیرتْ سیرت حیوان است؛
باطنش حیوان است [و] ظاهرش انسان، «وَ ذلِکَ مَیِّتُ الْأَحْیَاءِ». خب از اینها
بحثی نیست، این قبل از مرگ مُرده است. حرف سنایی این است که مرگ چیز بدی است ولی
مگر الآن شما زندهاید؟! دریابید خودتان را! این حرف سنایی است؛ خب اینها را [یعنی
معارف را] از همینها [یعنی همین فرمایشات اهلبیت(علیهم السلام] گرفتند دیگر.
اشارهای به عظمت خطبه حضرت فاطمه(سلام الله علیها) و لزوم فهم عالمانه آن
حالا در خطبهٴ دوم اگر فرصت شد گوشهای از خطبهٴ نورانی فاطمه زهرا(سلام الله
علیها) را بخوانیم [تا] ببینیم این همتای نهجالبلاغه است! فاطمیه یک بخشش باید به
روضه صرف بشود [و] یک بخشَش به تدریس خطبهٴ حضرت، این [خطبه] سطحش در سطح کفایه و
مکاسب و رسائل و اسفار و اینهاست. همان طوری که یک رسائلخوان یک مقدار اصول
میفهمد، کفایهخوان قدری بیشتر [و] خارجخوان قدری بیشتر، این خطبهٴ نورانی حضرت
هم در سه چهار سطح قابل تدریس است اگر کسی با این خطبه سر و کار داشته باشد. فاطمیه
ما فقط به اشک ختم نشود! آدم یک ساعت میرود [مجلس] روضه، گریه میکند و ثواب گریه
را میبرد [و] سه چهار ساعت هم میرود خطبهٴ حضرت را میفهمد و ثواب علم را هم
میبرد
.
تأکید امام علی(علیه السلام) بر هدفمندی خلقت انسان
در همین بخش نورانی خطبه، وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) فرمود من این طور
شهادت میدهم؛ بخش معاد این است که «لَمْ یَخْلُقْکُمْ عَبَثاً وَ لَمْ
یُرْسِلْکُمْ هَمَلاً» ـ «هَمَل» شترهایی هستند که در بیابانها رها بشوند؛ حضرت
اینها را از آن جمله نورانی ﴿أَیَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن یُتْرَکَ سُدی﴾[۱۱] گرفته
ـ فرمود انسان رها نیست، عالَم حسابی دارد کتابی دارد مقصدی دارد مقصودی دارد
.
هدف نداشتن خدای سبحان و هدفداری فعل الهی
این نکات را مستحضرید که اینکه فرمود خدا شما را برای هدف خلق کرده؛ این هدفْ هدفِ
مخلوق است نه هدف خالق، خالق خودش هدف است. همان طوری که سلسلهٴ فاعلها به فاعل
بالذّات ختم میشود و هو الله، سلسلهٴ اهداف و غایات [هم] به هدف و غایت بالذّات
ختم میشود و هو الله، چون او ﴿هُوَ الْأَوَّلُ﴾[۱۲] است و «هو الآخر»[۱۳]. خدا
کاری را برای چیزی نکرده است بلکه چون کمال است کار از او صادر میشود، آنگاه بین
این دو اسم از اسمای حسنای الهی باید جمع کرد: یکی اینکه او حکیم است [که] چون حکیم
است صدر و ساقهٴ کار او با منفعت و حکمت و هدف و مصلحت است [و] دوم اینکه او چون
غنیّ است، این اهداف به او برنمیگردد؛ هم «من نکردم خلق تا سودی کنم» و هم «من
نکردم خلق تا جودی کنم»؛ کار خدا «تا» برنمیدارد. آن بنده خدا [که گفت: من نکردم
خلق تا سودی کنم ٭٭٭ بلکه تا بر بندگان جودی کنم] به نیمی از راه رسیده است؛ دیگران
هستند که اگر کاری نکنند جواد نیستند بخشنده نیستند کمالِ جود را ندارند؛ کسی خودش
نیازمند نیست [و] برای دیگری خانه میسازد که خود به کمال برسد به ثواب برسد [و]
بلکه بر دیگری جودی کند.
کارِ مخلوق «تا» برمیدارد یعنی این شخص این کار را کرده است تا به فلان کمال برسد؛
اما کار ذات اقدس الهی «تا» برنمیدارد؛ نمیشود گفت خدا این کار را کرد تا به فلان
کمال برسد چون او کمالش نامتناهی است بلکه چون کمالِ نامتناهی دارد که یکی از آن
کمالات نامتناهی، علم و قدرت و اراده و اختیار و مشیّت است، از خدای مُریدِ با
مشیّتِ با اختیار، عالَم صادر میشود، آن وقت این دو اسم عمل شده: یکی اینکه خدا
﴿غَنِیٌّ عَنِ الْعَالَمِینَ﴾[۱۴] و یکی اینکه ﴿مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ
إِلَّا لِیَعْبُدُونِ﴾[۱۵]. این ﴿إِلَّا لِیَعْبُدُونِ﴾ را وقتی به ادیب بدهی
میگوید این متعلّق به ﴿خَلَقْتُ﴾ است؛ وقتی به حکیم بدهی میگوید این مربوط به
مخلوق است نه برای «تاء» ﴿خَلَقْتُ﴾، برای اینکه در سورهٴ «ابراهیم» آمده: ﴿إِن
تَکْفُرُوا أَنتُمْ وَمَن فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ
حَمِیدٌ﴾[۱۶]؛ اگر همهٴ مردم عالم کافر بشوند برای خدا تفاوتی ندارد؛ نه اینکه او
به مقصد نرسیده، او کارش حکیمانه است و خودش بینیاز است لذا ذات مقدس حضرت امیر
فرمود: «لَمْ یَخْلُقْکُمْ عَبَثاً وَ لَمْ یُرْسِلْکُمْ هَمَلاً»؛ اینچنین نیست
که شما نظیر شترها رها شده باشید حسابی نباشد کتابی نباشد (اینچنین نیست).
ضرورت مسئلت از خداوند جهت رفع حوایج و اشاره به لزوم اقامه نماز باران
جملههای فراوان دیگری هم دارد که بعد از این وجود مبارک حضرت امیر ما را به تقوا و
کمالطلبی دعوت کرده فرمود حالا که این است، «فَاسْتَفْتِحُوهُ وَ اسْتَنْجِحُوهُ
وَ اطْلُبُوا إِلَیْهِ وَ اسْتَمْنِحُوهُ»؛ حالا که چنین خدایی دارید از او فتح و
پیروزی طلب بکنید از او چیز بخواهید؛ نجاحتان را از او بخواهید: «وَ
اسْتَنْجِحُوهُ»؛ پیروزی را از او طلب بکنید نظیر مقاومت لبنان: «فَاسْتَفْتِحُوهُ»
و عطا را از او بخواهید: «وَ اسْتَمْنِحُوهُ». دیدید در تمام این مدتها هیچ کدام از
ما به فکر نماز باران نبودیم؟ در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» دارد که ما قدری فشار
میدهیم که بگویند «یا الله»[۱۷]؛ هیچ کسی به فکر نماز باران نبود [به فکر] دعا
نبود [به فکر] ضجّه نبود. خب حالا لازم نیست کسی که معروف است یا مرجع است نماز
استسقا بخواند، این همه ائمه محترم جماعات هستند این همه طلبههای پاک و دانشجویان
پاک هستند ـ بعضی از این دانشجویان که میآیند، من سؤال میکنم طلبهای یا دانشجو ـ
خب متهجّدین در آنها هستند خانوادههای شهدا در آنها هستند کسانی هستند که ناله اثر
میکند. در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» فرمود ما قدری فشار میآوریم [تا] اینها زاری
کنند، چرا ناله نکردند[۱۸]. اگر ما این باشیم دیگر لازم نیست مشکلات گرانی پیش
بیاید مشکلات تورّم دیگری پیش بیاید؛ مدّتهاست که باران نمیآید
.
محجوب نبودن خداوند و لزوم مسئلت حوایج از خدای سبحان
صریحاً در قرآن کریم فرمود: ﴿وَأَ لَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَی الطَّرِیقَهِ
لَأَسْقَیْنَاهُم مَاءً غَدَقاً﴾[۱۹]؛ فرمود شما مستقیم باشید فرستادن باران به
عهدهٴ من؛ خب ﴿مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِیلاً﴾[۲۰]؟! ﴿مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ
حَدِیثاً﴾[۲۱]؟! فرمود چه موقع خواستید که من ندادم؛ اینجا وجود مبارک حضرت فرمود
خب چه موقع خواستید که او نداد.
ما دلمان میخواهد یا پروانهٴ کسب داشته باشیم [یعنی] همین که نماز خواندیم، باران
بیاید [و] بشویم آقا سیّد محمدتقی خوانساری یا اگر نشد به قُدس ما برمیخورد! با
این پروانهٴ کسب نمیشود آیات را پیاده کرد حواسمان جمع باشد! هر کسی ناله کرد
جوابش را میگیرد ولو یک امام جماعت بسیجی در گوشهٴ قم! اگر از خدا راستگوتر و
باوفاتر احدی نیست[۲۲]، اگر ﴿مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ حَدِیثاً﴾، اگر ﴿مَنْ
أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِیلاً﴾، اگر خدا این است که هست، فرمود: «فَاسْتَفْتِحُوهُ
وَ اسْتَنْجِحُوهُ وَ اطْلُبُوا إِلَیْهِ وَ اسْتَمْنِحُوهُ»؛ از او چیز بخواهید.
مدّتهاست که باران نمیآید؛ فرمود این همه ابرها را ما رهبری میکنیم بعد به این
بادها دستور میدهیم که [آنها را به سوی بیابانها یا دریاها ببرد تا] در بیابانها
ببارد [یا] در دریاها ببارد. اگر صریح قرآن این است که ﴿وَأَ لَّوِ اسْتَقَامُوا
عَلَی الطَّرِیقَهِ لَأَسْقَیْنَاهُم مَاءً غَدَقاً﴾، همین است دیگر؛ فرمود چرا از
او کمک نمیخواهید؛ از او کمک بخواهید یقیناً باران میآید یقیناً مشکلتان حل
میشود. فرمود او که همه چیز را دارد و فاصلهای هم بین شما نیست، آخر چه کسی در را
بسته چه کسی پرده آویخته: «فَما قَطَعَکُمْ عَنْهُ حِجَابٌ وَ لاَ أُغْلِقَ
عَنْکُمْ دُونَهُ بَابٌ»؛ نه دری را بستهاند نه پردهای آویختند، «وَ إِنَّهُ
لَبِکُلِّ مَکَانٍ وَ فِی کُلِّ حِینٍ وَ أَوَانٍ وَ مَعَ کُلِّ إِنْسٍ وَ جَانٍّ»؛
فرمود او با همه هست در همه زمانها هست در همه مکانها هست؛ نه پردهای هست نه
دیوار، خب بگو «یا الله».
فغان که کاسهٴ زرّین بینیازی را گرسنه چشمی ما کاسه گدایی کرد گرسنهچشمی ما کاسه
گدایی کرد
ما دلمان میخواهد که نماز بخوانیم بشویم آقا سیّد محمدتقی خوانساری! این آخوندمنشی
و این کاسبگونه کار کردن همین است. فرمود [از خدا] بخواهید؛ نه پردهای است بین
شما و خدا [و] نه دری بسته است، چرا نخواستید؛ این گِلهٴ خداست که بخواهید تا من
بدهم؛ «فَما قَطَعَکُمْ عَنْهُ حِجَابٌ وَ لاَ أُغْلِقَ عَنْکُمْ دُونَهُ بَابٌ».
امیدواریم ذات اقدس الهی، ادراک معارف نبوی و علوی را به همه ما مرحمت کند و توفیق
علمِ صائب و عمل صالح را به ما عنایت کند!
نمیتواند] به کُنه صفاتش راه پیدا کند [و تنها] در مقام فعل [میتواند راه یابد].
خب این پس چیست که ما میگوییم هر کس خدا را به اندازهٴ ذات خودش میفهمد؟!
برخی از شرایط نیل به تقوا
﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾[۱]؛ ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ﴾[۲]؛
بهترین و مهمترین توشهٴ دنیا و آخرت همین تقواست که مهمترین سفارش انبیا و
اولیای الهی است [که] انجام وظایف و ترک محرّمات، مراقبت و محاسبت و مشارطه و مانند
آن بهترین راه برای تأمین این رهتوشه است
تحیّر عقل در برابر مظاهر قدرت الهی
صد و نود و پنجمین خطبه نهجالبلاغه از توحید و وحی و نبوت و رسالت شروع میشود،
تذکّر به معاد را به همراه دارد و توصیههای تقوایی. در آغاز این خطبهٴ نورانی وجود
مبارک امیرمؤمنان(علیه السلام) خدا را حمد میکند که آثار سلطنت و قدرت او عقلها را
متحیّر کرده است: «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَظْهَرَ مِنْ آثَارِ سُلْطَانِهِ وَ
جَلالِ کِبْرِیَائِهِ مَا حَیَّرَ مُقَلَ الْعُقُولِ مِنْ عَجَائِبِ قُدْرَتِهِ وَ
رَدَعَ خَطَرَاتِ هَمَاهِمِ النُّفُوسِ عَنْ عِرْفَانِ کُنْهِ صِفَتِهِ»؛ فرمود ذات
اقدس الهی آن سلطنت و قدرتی که دارد صنایع بدیعی به بار میآورد که چشم عقل را
متحیّر میکند ـ «مُقلِه» همان شحمهٴ چشم است ـ فرمود چشمِ عقل از درک عجایب صنعت
الهی متحیّر است. وقتی عقل نتواند صنعت الهی را خوب بفهمد چگونه صانع را میفهمد؟!
اگر عقلْ مخلوق را نتواند بشناسد خالق را چگونه میشناسد؟
محال بودن شناخت ذات و صفات ذاتی الهی
وقتی سخن از معرفت مخلوق بود فرمود: «حَیَّرَ مُقَلَ الْعُقُولِ مِنْ عَجَائِبِ
قُدْرَتِهِ»؛ وقتی سخن از خالق به میان میآید فرمود: «وَ رَدَعَ خَطَرَاتِ
هَمَاهِمِ النُّفُوسِ عَنْ عِرْفَانِ کُنْهِ صِفَتِهِ». لطایف تعبیر حضرت این است
که فرمود نسبت به صفت ذات الهی آنچه در اذهان صاحبنظران خطور میکند، اینها
هَمهمهاند. «همهمه» آن صوتی است که معلوم نیست محتوای آن چیست. یک وقت است انسان
سخن دارد که این سخن رساننده است، به آن میگویند «بیان»؛ یک وقت صدایی دارد که رسا
نیست و پیام را نمیفهماند، این صدا چون مُبهم است صاحب این صدا را «بَهیمه»
میگویند. سرّ اینکه این حیوانات را بهیمه مینامند برای این است که گفتار اینها
مبهم است؛ از این ضعیفتر که در بخش سوم است صِرف همهمه است [یعنی] هیچ روشن نیست
که این صدا پیامش چیست.
فرمود دربارهٴ شناخت صفات الهی آنچه صاحبنظران دارند همهمه است، تا هیچ عارف یا
حکیمی خیال نکند دربارهٴ صفات ذاتی خدا حرفی برای گفتن دارد، تازه این در منطقهٴ
دوم است منطقهٴ اول که بالکلّ ممنوع است؛ «وَ رَدَعَ خَطَرَاتِ هَمَاهِمِ
النُّفُوسِ عَنْ عِرْفَانِ کُنْهِ صِفَتِهِ». به حکیم و عارف میگوید آنچه شما
درباره صفات ذاتی حق مینویسید و میگویید «همهمه» است، آنجا که راه برای احدی نیست
[تازه این صفات ذات است] چه رسد به بالاتر از صفات ذات که کُنه ذات است، لذا آنها
که [جزء بزرگان] دست اوّل عرفان و حکمتاند گفتند همه باید مواظب گفتار و رفتار و
نوشتارمان باشیم که آن دو منطقه، ممنوعهٴ بالقول المطلق است یعنی هویّت مطلق که
مقام ذات واجب است احدی به آنجا راه ندارد؛ چه نبیّ و چه وصیّ؛ غیر از مقام ذات
[در] کُنه صفات ذات که عین ذات است احدی به آن مقام راه ندارد؛ چه نبیّ و چه وصیّ
[و] تمام معرفتهای واجب تعالیٰ به این فصل سوم برمیگردد که وجهالله است [یعنی]
آنجا که سخن از ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[۳] است نه سخن از هویّت مطلقه،
آنجا کاملاً قابل بحث است. شما به تعبیر سیدناالاستاد مرحوم علامه طباطبایی هیچ
آیهای در قرآن نمیبینید که دربارهٴ هویّت مطلقه بحث کرده باشد تا بخواهد او را
ثابت کند؛ انکار او مستحیل است، اثبات او هم شدنی نیست.
در خطبهٴ دیگر وجود مبارک حضرت امیر دارد: «لَمْ یُطْلِعِ الْعُقُولَ عَلَی
تَحْدِیدِ صِفَتِهِ وَ لَمْ یَحْجُبْهَا عَنْ وَاجِبِ مَعْرِفَتِهِ»[۴]. نسبت به
ذات [عقول راه ندارد] هیچ، در صفاتی که عین ذات است [هم] عقول راه ندارد هیچ، آن
بخشی که به نام وجهالله است [یعنی] همین ۱۰۰۱ اسمی که در جوشنکبیر است، ما خدا را
با این اسمای حُسنا میشناسیم
دفع شبههای پیرامون محال بودن شناخت ذات الهی
مبادا بگوییم چون «هُوَ» مبتداست، هو کذا و کذا و کذا [پس] ما با هویّت او کار
داریم! نه؛ اگر «هو» مبتداست یا «الله» مبتداست این دو مطلب باید محفوظ باشد: یک:
مصحّح حَمل و دو: تعیین محور اتّحاد. اطلاق وجهالله، مصحّح حمل است یعنی ما هزارتا
محمول داریم در دعای جوشن کبیر و مانند آن [و]، یک عدد موضوع [یعنی] میگوییم «هو»،
الله است حیّ است باقی است صمد است شافی است کافی است رازق است و مانند آن؛ مصحِّح
حمل، اطلاق است [و] معیِّن محورِ اتّحاد، محمولِ قضیه است [یعنی] اگر میگوییم «هو
الباقی»[۵] «هو الشافی»[۶] «هو الرازق»؛ نه یعنی این محمولها در مقام ذات با او
متّحدند، اطلاق فیض او مشخّص میکند که ما با کدام مرحلهٴ او متّحدیم.
در این مثالها هم قبلاً گفته شد وقتی شما میگویید «زیدٌ هو ناطقٌ» «زیدٌ هو عالمٌ»
«زیدٌ هو قائمٌ»، ناطق و عالم و قائم را بر زید حمل میکنید (یک)، در هر قضیه،
موضوع و محمول با هم متّحدند (دو)، تعیین مدار اتّحاد به دست محمول قضیه است (سه)؛
در قضیه اول چون ناطق محمول است محور اتحادْ ذات است: «زیدٌ هو ناطقٌ»؛ در قضیه دوم
چون محمولْ وصف است، محورِ اتحادْ صفت است: «زیدٌ هو عالمٌ»؛ در قضیه سوم چون فعلْ
محمول است، مدارِ اتحادْ مقام فعل است نه ذات و نه وصف: «زیدٌ هو قائمٌ». محور
اتحاد موضوع به محمول به دست محمول قضیه است. آن دو منطقه رأساً ممنوع است، در
منطقهٴ سوم جای اتحاد است.
مسئولیت طلاب علوم دینی در فهم معارف نهجالبلاغه و نشر آن
این پرانتز را باز کنیم بعد از بحث بیرون برویم: این بحثها فقط مربوط به شما
طلبههای فاضل است؛ اگر خوب گوش ندهید و ننویسید و نفهمید و به دیگران منتقل نکنید
هم من نزد خدا مسئولم هم شما زیرا من حقّ این مردم را دارم ضایع میکنم برای شما!
در این جمعیّت چند هزار نفر، یک هزار نفر ممکن است طلبهٴ فاضل باشد و این حرفها را
بفهمد و این حرفها بالأخره معالواسطه باید منتشر بشود؛ این خطبهها را حضرت در
نماز جمعه خواندند در جای دیگر که نبود شما به این مدارک نهجالبلاغه مراجعه کنید
آمده «کان خطبته فی یوم الجمعه کذا»؛ «کان خطبته فی یوم الجمعه کذا» [لذا] اگر کسی
خوب گوش نداد حقّ همه ضایع میشود (این پرانتز بسته). به هر تقدیر نهجالبلاغه آن
کلمات واضحه نیست، نهجالبلاغه در این امّهاتِ حرف است
امکان شناخت خداوند در مقام فعل، به اندازه قابلیت افراد
فرمود عقل نمیتواند به کُنه ذاتش راه پیدا کند [و نمیتواند] به کُنه صفاتش راه
پیدا کند [و تنها] در مقام فعل [میتواند راه یابد]. خب این پس چیست که ما میگوییم
هر کس خدا را به اندازهٴ ذات خودش میفهمد؟! او که اندازه ندارد؛ او که تجزیه یا
تبعیضپذیر نیست؛ شش یا هفت قِسم ترکیب در کتابهای عقلی آمده است [که] همهٴ این
اقسام سبعه درباره خدا محال است. او اگر هیچ جزئی ندارد ما چگونه میگوییم هر کدام
ما به اندازهٴ خودمان او را میفهمیم؟! او که قابل تجزیه، تقسیم و تفکیک نیست؛ او
مثل دریا نیست که هر کسی به اندازهٴ تشنگی خود آب بچشد [بلکه] این ظاهرش عین باطن
است اوّلش عین آخر است [و] حقیقتی است بسیط و نامتناهی. [در شناخت] این یا همه یا
هیچ [و] چون [شناخت] همهاش محال است پس هیچ، پس این چیست که میگوییم هر کس خدا را
به اندازهٴ خودش میفهمد؟! این را هم این بزرگان اهل معرفت مشخص کردند گفتند که هر
کسی خدا را به اندازهٴ خود میفهمد (این یک)، معنایش این نیست که هر کسی میرود
بالا نزد خدا لدیاللهی میشود و یک مقدار از خدا را میفهمد (این دو)، بلکه هر کس
در جای خودش هست، خدا با تمام حقیقت بسیط خودش که ﴿نُورُ السَّماوَاتِ
وَالْأَرْضِ﴾[۷] است میتابد، هر کسی به اندازهٴ روزنهٴ خود از او نور میگیرد
[یعنی] اندازه درست است اما در حوزهٴ قابل و نه در قلمرو فاعل، اگر او با صد هزار
جلوه برون آمده، من با یک دیده تماشا کنم وِرا یا با دو دیده تماشا کنم وِرا، برای
ما نیست که با صد هزار دیده تماشا کنیم وِرا[۸]؛ صد هزار دیده کجاست؟! اگر آفتاب
میتابد این طور نیست که بعضی از آفتاب بتابد [بلکه] کلّ آفتاب میتابد لکن این
پنجرهٴ یک متری به اندازهٴ خود نور میگیرد؛ اندازه درست است (یک)، تحدید اندازه در
حوزهٴ قبول قابل است (دو)، تحدید در حوزهٴ فاعلیّت فاعل مستحیل است (سه). اگر
گفتند:
آب دریا را اگر نتوان کِشید هم به قدر تشنگی باید چشید
یعنی آن اقیانوسِ نامتناهی بسیطی که ساحل ندارد، اوّلش عین آخر و سطحش عین عمق است،
با تمام حقیقتش میتابد، این شخص به اندازهٴ خود میگیرد
.
شهادت نظری و عملی امیرمؤمنان(علیه السلام) به وحدانیت الهی
وجود مبارک حضرت امیر دارد من چنین خدایی را به وحدانیّت او شهادت میدهم:
«وَأَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ شَهَادَهَ إِیمانٍ وَ إِیقَانٍ وَ
إِخْلاَصٍ وَ إِذْعَانٍ»؛ هم یقین دارم در بخش نظر و هم باور دارم در بخش عمل؛ این
باور من صددرصد ناب است چه اینکه آن علم من صددرصد جزم است؛ نه در حوزهٴ علم [من
نسبت به خدا] شکّ و تردید و احتمال راه دارد و نه در حوزهٴ باور و قبول [من نسبت به
خدا] ریا و امثال اینها راه دارد و در آثار هم مُذعِن و معترفم؛ جمیع شئون مرا آثار
ایمانی پُر کرده است؛ «وَأَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ شَهَادَهَ إِیمانٍ
وَ إِیقَانٍ وَ إِخْلاَصٍ وَ إِذْعَانٍ».
مهجوریت دین و ویرانی ارزشهای الهی پیش از بعثت پیامبر و اشاره به هدایتگری آن حضرت
بعد درباره رسالت رسول اکرم شهادت داد که شهادت میدهم ذات اقدس الهی پیامبری را
مبعوث کرد در حالی که «أَعْلاَمُ الْهُدَی دَارِسَهٌ وَ مَنَاهِجُ الدِّینِ
طَامِسَهٌ»؛ پرچمهای هدایت همه مُندرس شد و راههای هدایت ویران شد؛ راههای انبیا
فراموش شده بود، راههای اوصیا از بین رفته بود، چیزی در جهان نبود به نام پرچم
هدایت و چیزی در جهان نبود به نام راه نجات، این خدا این پیامبر را مبعوث کرده است
برای ما و او هم همهٴ این مسائل را گفت: «فَصَدَعَ بِالْحَقِّ وَ نَصَحَ
لِلْخَلْقِ»؛ او شکافت؛ این دلها را شکافت، این مغزها را شکافت صَداع ایجاد کرد،
منشرِح کرد دلها را با معارف خودش، نصیحت کرد [و] ما هم پذیرفتیم
.
هدفمندی نظام خلقت و تعالیِ صالحان در سایه مرگ
بعد فرمود این پیامبری که آمده اوّلین پیامی که دارد این است که فرمود ذات اقدس
الهی «لَمْ یَخْلُقْکُمْ عَبَثاً وَ لَمْ یُرْسِلْکُمْ هَمَلاً» ـ آنها راجع به
مبدأ و وحی و نبوّت بود، این راجع به معاد است ـ فرمود این نظام هدفمند است [و] شما
یک رقیب دارید [که] آن به نام مرگ است. یک وقت است که مرگ شما را میپوساند؛ یک وقت
است شما مرگ را میپوسانید؛ شما بیش از یک دشمن ندارید، دین آمده شما را تقویت کند
که مرگ را بمیرانید نه مرگ شما را بمیراند. آن بزرگ اگر گفت:
مرگ اگر مرد است گو نزد من آی تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
از اینجا یاد گرفته؛ گفت در مصاف با مرگ، من مرگ را میمیرانم و من میشوم ابد:
من از او عمری ستانم جاودان او ز من دلقی بگیرد رنگ رنگ
این یک بدن شصت کیلویی را تحویل او میدهم که ببرد زیر گور، خودم مهاجرت میکنم
میشوم مرغ باغ ملکوت که «نِیَم از عالم خاک» و به دیار خودم برای ابد سفر میکنم؛
من هستم که هستم که هستم که هستم! ما مرگ را میمیرانیم؛ «کل نفسٍ یذوقه الموت» که
نیست، ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَهُ الْمَوْتِ﴾[۹] است؛ مرگ که ما را نمیچشد ما مرگ را
میچشیم و هضم میکنیم و از بین میبریم؛ مرگ را انسان میمیراند [و] دیگر مرگی در
جهان نیست. اگر دین به ما گفت شما ابدی هستی، [پس] به این فکر باش که برای ابدیّتت
توشه تهیّه کنی!
تعبیر از تبهکاران به «مردگان» در بیان امیرمؤمنان(علیه السلام)
وجود مبارک حضرت امیر در بخشی از سخنانش دارد که یک عده یک جنازهٴ عمودیاند [که]
این جنازهٴ عمودی بعد تبدیل میشود به جنازهٴ افقی: «فَالصُّورَهُ صُورَهُ
إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَیَوَانٍ … وَ ذلِکَ مَیِّتُ الْأَحْیَاءِ»[۱۰]؛
در زندهها مُردهای راه میرود [و] این یک جنازهٴ عمودی است، بعد از مدّتی هم
میشود افقی و دفنش میکنند! صورتْ صورتِ انسان است [اما] سیرتْ سیرت حیوان است؛
باطنش حیوان است [و] ظاهرش انسان، «وَ ذلِکَ مَیِّتُ الْأَحْیَاءِ». خب از اینها
بحثی نیست، این قبل از مرگ مُرده است. حرف سنایی این است که مرگ چیز بدی است ولی
مگر الآن شما زندهاید؟! دریابید خودتان را! این حرف سنایی است؛ خب اینها را [یعنی
معارف را] از همینها [یعنی همین فرمایشات اهلبیت(علیهم السلام] گرفتند دیگر.
اشارهای به عظمت خطبه حضرت فاطمه(سلام الله علیها) و لزوم فهم عالمانه آن
حالا در خطبهٴ دوم اگر فرصت شد گوشهای از خطبهٴ نورانی فاطمه زهرا(سلام الله
علیها) را بخوانیم [تا] ببینیم این همتای نهجالبلاغه است! فاطمیه یک بخشش باید به
روضه صرف بشود [و] یک بخشَش به تدریس خطبهٴ حضرت، این [خطبه] سطحش در سطح کفایه و
مکاسب و رسائل و اسفار و اینهاست. همان طوری که یک رسائلخوان یک مقدار اصول
میفهمد، کفایهخوان قدری بیشتر [و] خارجخوان قدری بیشتر، این خطبهٴ نورانی حضرت
هم در سه چهار سطح قابل تدریس است اگر کسی با این خطبه سر و کار داشته باشد. فاطمیه
ما فقط به اشک ختم نشود! آدم یک ساعت میرود [مجلس] روضه، گریه میکند و ثواب گریه
را میبرد [و] سه چهار ساعت هم میرود خطبهٴ حضرت را میفهمد و ثواب علم را هم
میبرد
.
تأکید امام علی(علیه السلام) بر هدفمندی خلقت انسان
در همین بخش نورانی خطبه، وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) فرمود من این طور
شهادت میدهم؛ بخش معاد این است که «لَمْ یَخْلُقْکُمْ عَبَثاً وَ لَمْ
یُرْسِلْکُمْ هَمَلاً» ـ «هَمَل» شترهایی هستند که در بیابانها رها بشوند؛ حضرت
اینها را از آن جمله نورانی ﴿أَیَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن یُتْرَکَ سُدی﴾[۱۱] گرفته
ـ فرمود انسان رها نیست، عالَم حسابی دارد کتابی دارد مقصدی دارد مقصودی دارد
.
هدف نداشتن خدای سبحان و هدفداری فعل الهی
این نکات را مستحضرید که اینکه فرمود خدا شما را برای هدف خلق کرده؛ این هدفْ هدفِ
مخلوق است نه هدف خالق، خالق خودش هدف است. همان طوری که سلسلهٴ فاعلها به فاعل
بالذّات ختم میشود و هو الله، سلسلهٴ اهداف و غایات [هم] به هدف و غایت بالذّات
ختم میشود و هو الله، چون او ﴿هُوَ الْأَوَّلُ﴾[۱۲] است و «هو الآخر»[۱۳]. خدا
کاری را برای چیزی نکرده است بلکه چون کمال است کار از او صادر میشود، آنگاه بین
این دو اسم از اسمای حسنای الهی باید جمع کرد: یکی اینکه او حکیم است [که] چون حکیم
است صدر و ساقهٴ کار او با منفعت و حکمت و هدف و مصلحت است [و] دوم اینکه او چون
غنیّ است، این اهداف به او برنمیگردد؛ هم «من نکردم خلق تا سودی کنم» و هم «من
نکردم خلق تا جودی کنم»؛ کار خدا «تا» برنمیدارد. آن بنده خدا [که گفت: من نکردم
خلق تا سودی کنم ٭٭٭ بلکه تا بر بندگان جودی کنم] به نیمی از راه رسیده است؛ دیگران
هستند که اگر کاری نکنند جواد نیستند بخشنده نیستند کمالِ جود را ندارند؛ کسی خودش
نیازمند نیست [و] برای دیگری خانه میسازد که خود به کمال برسد به ثواب برسد [و]
بلکه بر دیگری جودی کند.
کارِ مخلوق «تا» برمیدارد یعنی این شخص این کار را کرده است تا به فلان کمال برسد؛
اما کار ذات اقدس الهی «تا» برنمیدارد؛ نمیشود گفت خدا این کار را کرد تا به فلان
کمال برسد چون او کمالش نامتناهی است بلکه چون کمالِ نامتناهی دارد که یکی از آن
کمالات نامتناهی، علم و قدرت و اراده و اختیار و مشیّت است، از خدای مُریدِ با
مشیّتِ با اختیار، عالَم صادر میشود، آن وقت این دو اسم عمل شده: یکی اینکه خدا
﴿غَنِیٌّ عَنِ الْعَالَمِینَ﴾[۱۴] و یکی اینکه ﴿مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ
إِلَّا لِیَعْبُدُونِ﴾[۱۵]. این ﴿إِلَّا لِیَعْبُدُونِ﴾ را وقتی به ادیب بدهی
میگوید این متعلّق به ﴿خَلَقْتُ﴾ است؛ وقتی به حکیم بدهی میگوید این مربوط به
مخلوق است نه برای «تاء» ﴿خَلَقْتُ﴾، برای اینکه در سورهٴ «ابراهیم» آمده: ﴿إِن
تَکْفُرُوا أَنتُمْ وَمَن فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ
حَمِیدٌ﴾[۱۶]؛ اگر همهٴ مردم عالم کافر بشوند برای خدا تفاوتی ندارد؛ نه اینکه او
به مقصد نرسیده، او کارش حکیمانه است و خودش بینیاز است لذا ذات مقدس حضرت امیر
فرمود: «لَمْ یَخْلُقْکُمْ عَبَثاً وَ لَمْ یُرْسِلْکُمْ هَمَلاً»؛ اینچنین نیست
که شما نظیر شترها رها شده باشید حسابی نباشد کتابی نباشد (اینچنین نیست).
ضرورت مسئلت از خداوند جهت رفع حوایج و اشاره به لزوم اقامه نماز باران
جملههای فراوان دیگری هم دارد که بعد از این وجود مبارک حضرت امیر ما را به تقوا و
کمالطلبی دعوت کرده فرمود حالا که این است، «فَاسْتَفْتِحُوهُ وَ اسْتَنْجِحُوهُ
وَ اطْلُبُوا إِلَیْهِ وَ اسْتَمْنِحُوهُ»؛ حالا که چنین خدایی دارید از او فتح و
پیروزی طلب بکنید از او چیز بخواهید؛ نجاحتان را از او بخواهید: «وَ
اسْتَنْجِحُوهُ»؛ پیروزی را از او طلب بکنید نظیر مقاومت لبنان: «فَاسْتَفْتِحُوهُ»
و عطا را از او بخواهید: «وَ اسْتَمْنِحُوهُ». دیدید در تمام این مدتها هیچ کدام از
ما به فکر نماز باران نبودیم؟ در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» دارد که ما قدری فشار
میدهیم که بگویند «یا الله»[۱۷]؛ هیچ کسی به فکر نماز باران نبود [به فکر] دعا
نبود [به فکر] ضجّه نبود. خب حالا لازم نیست کسی که معروف است یا مرجع است نماز
استسقا بخواند، این همه ائمه محترم جماعات هستند این همه طلبههای پاک و دانشجویان
پاک هستند ـ بعضی از این دانشجویان که میآیند، من سؤال میکنم طلبهای یا دانشجو ـ
خب متهجّدین در آنها هستند خانوادههای شهدا در آنها هستند کسانی هستند که ناله اثر
میکند. در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» فرمود ما قدری فشار میآوریم [تا] اینها زاری
کنند، چرا ناله نکردند[۱۸]. اگر ما این باشیم دیگر لازم نیست مشکلات گرانی پیش
بیاید مشکلات تورّم دیگری پیش بیاید؛ مدّتهاست که باران نمیآید
.
محجوب نبودن خداوند و لزوم مسئلت حوایج از خدای سبحان
صریحاً در قرآن کریم فرمود: ﴿وَأَ لَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَی الطَّرِیقَهِ
لَأَسْقَیْنَاهُم مَاءً غَدَقاً﴾[۱۹]؛ فرمود شما مستقیم باشید فرستادن باران به
عهدهٴ من؛ خب ﴿مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِیلاً﴾[۲۰]؟! ﴿مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ
حَدِیثاً﴾[۲۱]؟! فرمود چه موقع خواستید که من ندادم؛ اینجا وجود مبارک حضرت فرمود
خب چه موقع خواستید که او نداد.
ما دلمان میخواهد یا پروانهٴ کسب داشته باشیم [یعنی] همین که نماز خواندیم، باران
بیاید [و] بشویم آقا سیّد محمدتقی خوانساری یا اگر نشد به قُدس ما برمیخورد! با
این پروانهٴ کسب نمیشود آیات را پیاده کرد حواسمان جمع باشد! هر کسی ناله کرد
جوابش را میگیرد ولو یک امام جماعت بسیجی در گوشهٴ قم! اگر از خدا راستگوتر و
باوفاتر احدی نیست[۲۲]، اگر ﴿مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ حَدِیثاً﴾، اگر ﴿مَنْ
أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِیلاً﴾، اگر خدا این است که هست، فرمود: «فَاسْتَفْتِحُوهُ
وَ اسْتَنْجِحُوهُ وَ اطْلُبُوا إِلَیْهِ وَ اسْتَمْنِحُوهُ»؛ از او چیز بخواهید.
مدّتهاست که باران نمیآید؛ فرمود این همه ابرها را ما رهبری میکنیم بعد به این
بادها دستور میدهیم که [آنها را به سوی بیابانها یا دریاها ببرد تا] در بیابانها
ببارد [یا] در دریاها ببارد. اگر صریح قرآن این است که ﴿وَأَ لَّوِ اسْتَقَامُوا
عَلَی الطَّرِیقَهِ لَأَسْقَیْنَاهُم مَاءً غَدَقاً﴾، همین است دیگر؛ فرمود چرا از
او کمک نمیخواهید؛ از او کمک بخواهید یقیناً باران میآید یقیناً مشکلتان حل
میشود. فرمود او که همه چیز را دارد و فاصلهای هم بین شما نیست، آخر چه کسی در را
بسته چه کسی پرده آویخته: «فَما قَطَعَکُمْ عَنْهُ حِجَابٌ وَ لاَ أُغْلِقَ
عَنْکُمْ دُونَهُ بَابٌ»؛ نه دری را بستهاند نه پردهای آویختند، «وَ إِنَّهُ
لَبِکُلِّ مَکَانٍ وَ فِی کُلِّ حِینٍ وَ أَوَانٍ وَ مَعَ کُلِّ إِنْسٍ وَ جَانٍّ»؛
فرمود او با همه هست در همه زمانها هست در همه مکانها هست؛ نه پردهای هست نه
دیوار، خب بگو «یا الله».
فغان که کاسهٴ زرّین بینیازی را گرسنه چشمی ما کاسه گدایی کرد گرسنهچشمی ما کاسه
گدایی کرد
ما دلمان میخواهد که نماز بخوانیم بشویم آقا سیّد محمدتقی خوانساری! این آخوندمنشی
و این کاسبگونه کار کردن همین است. فرمود [از خدا] بخواهید؛ نه پردهای است بین
شما و خدا [و] نه دری بسته است، چرا نخواستید؛ این گِلهٴ خداست که بخواهید تا من
بدهم؛ «فَما قَطَعَکُمْ عَنْهُ حِجَابٌ وَ لاَ أُغْلِقَ عَنْکُمْ دُونَهُ بَابٌ».
امیدواریم ذات اقدس الهی، ادراک معارف نبوی و علوی را به همه ما مرحمت کند و توفیق
علمِ صائب و عمل صالح را به ما عنایت کند!